ایدامه
از زبان مایکل
__________________
با مارتین رفتیم توی اتاق که دیدم جسیکا خودش رو زده به خواب لباش داشت میلرزید به مارتین گفتم برو اونا رو بیار چشمکی بهش زدم چشاش گرد شد اما رفت من هم رفتم سمت جسیکا و کسش رو مالید که چشماشو باز کرد ناله کرد مارتین اومدو گفت وای عجب کونی داره پسر بهش گفتم الان نه مارتین می دونی که
مارتین آهی کشید و وایساد بهش گفتم اول باید جسیکا رو رام کنیم از کیفی که مارتین آورده بود دو تا آمپول در آوردم رفتم سمت جسیکا گفتم تازه کار ما شروع شده گریه کردو هیچی نگفت آمپول رو بردم سمت کسش که داد زد نهه نکن عوضی خودش رو هی تکون میداد دیگه بسه زیادی هاره